امتحان فیزیک...

عاشقانه های کاغذی من...

امتحان فیزیک...

 دیروز ساعت 4رفته بودم کتابخونه ناوی درس بخونم  جلو ساختمونش یه فضای سبز کوچیکه یه جای دنج پیداکردم نشستم غرق کتاب شدمReading a Book فک کنم یه نیم ساعتی گذشت حس کردم یه نفر پشت سرمه برگشتم دیدم امیره خشکم زد

گفت از مونا شنیدم میری کتابخونه گفتم بیام ببینمت!

یه چند لحظه واستاده بود بعد اخم کرد گفت نمیزاری بشینم؟

واااای عاشق این جور اخماتم امیر(جلوکسی اینجوری اخم نکنی ها!) اصن همونجا دلم میخواست یه ماچ محکم از لپت بکنم ، ماموره شک کرده بودهی رد میشد یه جوری نگا میکرد عشقم عصبی شد گفت چیه حاجی؟خواهرزادمه اشکالی داره؟

خواهر زاده؟؟؟وای این حرفش آخرخنده بود فک کنم از بهروز یادگرفته هرکی بهش گیرمیده میگه خواهرزادمه

ترسیدم شردرست بشه به زور راضیش کردم بریم پارک اگه نه کم مونده بود شماره بابامو بگیره بهش زنگ بزنه

رفتیم پارک روبه رو،گفتم امیر میتونی اینو توضیح بدی؟

وای الهی فداش شم چنان باحوصله نشست همه ی مسائلو برام توضیح داد از صدتامعلم بهتربود

هههههه دوتا از فرمولارو حدود نیم ساعت توضیح داد دیگه آخر کاریا دلش میخواست یه دل سیر کتکم بزنه بوخودا اصلا دیگه داشتم ازش میترسیدم ههههه

حالا بگذریم ساعت8ونیم رسوندم کتابخونه تابابام بیاد دنبالم خیلی خوش گذشت لحظه به لحظشو یادمه کلی خندیدیم امتحانمو عالی دادم الان بهش اس دادم گفتم امتحانمو خوب دادم هنوز که جواب نداده

امروز آموزشگاه برامون جلسه گذاشته اگه بتونم با امیر برم ههه خیلی باحاله اصن از لحظه لحظه ی عمرم استفاده میکنم تاحالا اینقدر وقت شناس نبودم اینم از معجزه های عشقه نه؟؟؟

امیرم خیلی دوست دارم In Love

خب ممنون که خوندید نظر فراموش نشه فعلا...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 20 / 9 / 1392برچسب:, ] [ ] [ sani ] [ ]